Khatereh 7

 

همونروزا خواهر غزاله هم شروع کرد حسادت کنه...

خواهرش دوسال از خودش کوچیکتر بود.بهم پیام داد:خواهرمو بیخیال شو.. فاحشه اس!!

منم خیلی جا خوردم!!اولش فکرکردم خودغزاله اس،ولی بعدش مطمئن شدم خواهرشه.. 

هیچی بهش نگفتم و گذاشتم تا کلّ حرفاشو بزنه...

فردای اونروز شمارمو داد به پسری ب اسم مهدی ک خواستگار غزاله بود

و وقتی غزاله بهش جواب رد داده بود،با خواهرش دوست شده بود...

و انقد تو کف هم بودن ک فاطمه(خواهرغزال)حاضرشده بود پشت سر خواهرش همچین حرفایی بزنه!!!

منم یکی دوهفته باغزال سردشده بودم و بهش میگفتم حواست به اطرافیانت باشه...

خیلی اصرار کرد و قسمم دادتا بلخره گفتم...

قبل اینکه بهش بگم قضیه چیه بهش گفتم باورش برات سخته.. حتی شایدبعدش همه چی سرمن خراب شه!!

 گفت نه!

منم غیرمستقیم گفتم:ازهمونایی داری ضربه میخوری ک من ضربه خوردم!

گفت یعنی چی؟

گفتم ی بار واست تعریف کردم ک من از کیا ضربه خوردم.. تا حرفم تموم شد گفت یعنی منم

مثل تو از خواهرم دارم ضربه میخورم؟؟!!

گفتم آره.

کلی گریه کرد.. انقد که حتی اشک منم دراومد.. ازساعت12تا3.30صبح باهم حرفیدیم تاکمی آروم شد...

درکش میکردم.. واقعا خیلی سخت بود.. واسه کسی ک عاشق خواهرش بود خیلی سخت بود

اونروزتاصبح خوابش نبرد...

****

ادامه ی خاطراتم رو تو فصل های بعدمیزارم...

منو دنبال کنید.


برچسب‌ها: خاطره7 , ادامه ی خاطرات , دل نوشته هام , سرگذشتم , چیزای جدید ,

تاريخ : جمعه 26 مهر 1392 | 18:36 | نویسنده : ♡ØmiD♡ |
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.